کمک
عصر صحبت با ایلناز بود که شب بیام خونتون کمک مامانت کنم ...که یدفعه صدای گریه آرش اومد که میگفت : پس مامان من جی ؟؟؟ کی میای کمکش کنی ؟؟؟ و همینطور اشک میریخت ... نتیجه این شد که رفتم خونشون به صرف ظرف شستن ... پسر اینقدر مامان دوست ؟؟؟؟ خدا بده شانس تازه با خاله آدا هم دعوا کرده که جرا تو هم مثه یویا نیومدی کمک .. * مامان بابای آرشی واسش فرش با طرح بن تن خریدن ... مبارک باشه گل پسر 3 روز دیگه سال 91 هم رخت سفر میبنده ... انشالا که سال 1392 به خوبی آغاز شه امیدوارم عید با بوسه هایش، بهار با گلهایش و سال نو با امیدهایش بر تو ای عزیزترین مبارک باشد. ...